بدرود
خیرهکُشیست ما را، دارد دلی چو خارا
بُکشَد کَسَش نگوید تدبیر خون بها کن
مولوی
اما و اما بعد، شب به دَهُم نرسیده است هنوز:
خاله هم رفت...
نهمِ فروردینِ هشتاد و هشت
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸ ساعت 9:5 PM توسط بهنام ناصری
|