وقتی بر ترادف مجازی دو مفهوم متناقض مکث میکنیم
اندر خمی از اندام پر پیچ یک درخت
و مانده ایم حالا که چهطور مانده ایم این همه سال، اندر خمی از اندام پر پیچ و خم یک درخت. درختی که قرار بوده -و لابد هست- آینهای باشد تمام نما، دست به کار بازنمایی -تنها- یک چشمه از آرا و باورهایی که بشر در طول تاریخ تمدن خود، مدام به دنبال قطعیت بخشی به آنها بوده است.
«درخت هر چه پربارتر باشد سر به زیرتر است». این، ضربالمثلی در عین صداقت اما فسیل شده و عقبمانده است؛ و حاوی پنداشتی که اگر چه میتوان از مناظر گوناگونی به آن نگریست، اما عمدهی کاربرانش از آن در مقام ضربالمثلی اخلاقی استفاده می کنند. چه، هر دوی این مفاهیم، یعنی برکت و خضوع، با آیین ها و سنن دینی ما نسبت مستقیم دارند. اما خود ضربالمثل اگرچه فارسی است اما نقش زبان در آن نقش عاملی است که بیان مستقیم را ممکن می کند و نسبتی با مفهوم و محتوای ضربالمثل ندارد.
درخت سر به زیر این ضربالمثل در واقع حامل نوعی پیام و به معنای لغوی کلمه نوعی رسالت است. درخت هم در مبتدا و هم در منتهای پیام حضور دارد و به واسطهی همین تقابل به نوعی به ذهنیت دکارتی پهلو میزند. پیامی که او قرار است منتقل -یا بهتر است بگوییم تظاهر- کند، حائز دو صفت برتر در زمینهی دو مفهومی است که برشمردم. یعنی حفظ منشی خاضعانه در عین پرباری و پربرکتیاش. با این همه اما درخت نمونهای از نیروهای تحت سلطه است که پیامداریاش چه حسن باشد چه عیب، اراده ای از خود او در این آرایه ی ادبی یعنی تمثیل دخیل نیست.
محمد رضا کاتب نوشته ی خواندنیای دارد که اگر چه ظاهرش به اصطلاح "خود زندگی نامه نوشت" است اما با شگردهای روایتگری قصویاش، دریافت سیال و مکث برانگیز خود از هستی و مفاهیم آن را به شکلی جذاب به اجرا در آورده؛ با همان رادیکالیتهی کشاف و به ظاهر تلخ اندیشانه ای که از روایت رمان های خاص اش سراغ داریم. او در آن جا تلقیای سهل و ممتنع، یا بهتر که بگویم «ضد نتیجه»ای آرامش بخش از دو مفهوم بشری یعنی خودبزرگ بینی و فروتنی به دست می دهد چنان، که هر دوی این مفاهیم در امتداد هم آن قدر تکرار می شوند تا مفهوم بودن شان کاملا دگرگون شود؛ کاتب (نقل به مضمون) مینویسد: «آدم خود بزرگ بین همیشه احساس و تصور فروتنی دارد» و من این طور ادامه اش می دهم که چون قائل به بزرگواری خویش است، از این که دیگران نسبت به این برتری ناآگاه اند، توهم فداکار بودن بهش دست می دهد. و گر نه تا چنین توهمی نداشته باشی، فروتنی هم برات معنا و وجود خارجی نخواهد داشت.
قطعا کاتب وقتی داشته نظرات خود را در این باره می نوشته، به ذهنش نرسیده بوده که اگر بخواهد رد ّ مصادیق پارادوکس خود بزرگ بینی و فروتنی را در عالم تمثیل و نشانه بگیرد، بی شک یکی همین درخت سر به زیر ماست. نمونههایی از این دست میتواند دستمایهای باشد تا به واسطهاش، تاثیر مستقیم زبان و سوءتفاهمهای جاری در آن بر مناسبات اجتماعی را به بررسی بنشینیم.
«فروتنی در عین بزرگواری و اهمیت»! این، متعارفترین خوانش از پیامی است که ضربالمثل معروف از حضور توامان برکت و خضوع در وجود درخت فرضی ما برمیآورد. درختی که برای پرهیز از ابراز جنبهای متظاهر از عظمت و اهمیت خود، ناخواسته و به ناگزیر به دامان تظاهر از نوعی دیگر پناهش که نه، پاسش داده اند انسانهایی که در عین کاربری از آن به مثابهی امکانی زبانی، متوجه حضور قراردادی این ضربالمثل و به طور کل تمام محفوظات و امکانات تاکنونی زبان در زندگی خود نیستند.
از گزارهی حاوی «درخت سر به زیر» ما، با همان خوانش بدوی و عاری از موضع انتقادی، چه کارها که نکشیدند! عمری از طریق هم او آموزاندهاندمان مثلا فروتنی و عطف به زمین و مام وطن به مثابهی ازلیترین ساحت ماسبق را؛ و البته نگاه ناظر بر خاک ازلی به نشانهی بازگشت و ارتجاع. تو بگو حتا اگر به فلک سر کشیده باشیم. و چنین بود که تحت نام اخلاق مداری، فرمی متکلف، مکانیزمی مرتجعانه و رفتاری غلط انداز پیشنهادمان شد و ما هم که هر چه بودیم شرطی شدن نمی دانستیم -و قرار هم نبود یادمان بدهند- بی هیچ قید و شرطی «پا توی جفتی کفش گذاشتیم یعنی هر چه شما بگویید».
و اینچنین بود که قرن ها فرایمان خواندند که به پرهیز از تظاهر تظاهر کنیم! هم از این رو جای شگفتی نیست اگر عبارت-گزارهای دیرسال همچون «درخت هر چه پربارتر...» که از پس پشت اندر پشت اندر پشت اندرهایمان، سده ها دیده و گوش ها درنوردیده، منهای معنایی بوده باشدهمواره تا بلکه امروز بتوانیم معنای جدیدی از آن را متداعی کنیم.